وب نوشته های محسن نیک نژاد



امروز به وبلاگ سر زدم و متوجه شدم که حدود ده ماهه که اینجا نیومدم!

تصمیم گرفتم وبلاگ رو با عکسی که دو سال پیش گفتم به روز کنم.

این عکس رو تو محوطه دانشگاه تربیت مدرس گرفتم و برام تداعی گر ساختن در تاریکی و به دور از هیاهو و شلوغی های روزمره بود.

 


بعد از مدت ها ننوشتن امروز تصمیم گرفتم تا چیزی بنویسم.

همه روزهای پرالتهابی را سپری می کنیم، بازار اخبار ضد و نقیض و شایعات داغ است و در بسیاری از موارد عملا ما ناتوانیم و فقط می توانیم نظاره گر تغییرات پیرامونمان باشیم. 

از شما می خواهم تا ابتدا این 3 مطلب را بخوانید مطمئن باشید ارزش خواندن را دارند.

به نظر من در این شرایط باید مراقب باشیم تا در چنگ احساسات و هیجانات آنی نیفتیم.

دلار چند شد؟

سکه 4 تومن رو رد کرد!

آقا یا سوریه میشیم یا ونزوئلا!

خدا کته مثل یمن به خاک سیاه نشینیم!

آخرش چی میخواد بشه؟

لبنیات 32 درصد گران شد!

آقا اصلا کسی دیگه چیزی نمیفروشه! اصلا بفروشه مگه کسی میخره!

 و .

اگر آن سه مطلب را خوانده باشید می توانید منظور من را از وحشی بودن درک کنید.

لطفا وحشی نباشیم. آرام باشیم، به یکدیگر رحم کنیم، به خودمان رحم کنیم. مطمئن باشید با هیجان و انفجار هیچ چیزی درست نخواهد شد.

 


یک روانشناس می گفت که مسیر های مختلف زندگی مثل اتوبوس هایی هستند که امکان داره تا قسمتی از مسیر در کنار هم حرکت کنن ولی یکم که جلوتر بریم مسیر ها متفاوت و جدا از هم خواهند بود. مسئله اصلی اینه که ما تو اتوبوس خودمون باقی بمونیم و وارد اتوبوس و مسیر دیگه ای نشیم. در واقع کلید اصلی موفقیت پافشاری و اصرار بر مسیری هست که توش قرار داریم.

 

الان من در موقعیتی هستم که خیلی وسوسه میشم تا سوار اتوبوس دیگه ای بشم، شاید چون اون اتوبوس و مسیر به نظرم جذاب تر میرسه؛ شاید هم همیشه خودم رو تو اون مسیر تصور کردم ولی هیچوقت واقعا پا تو اون مسیر نزاشتم.

 

تو اتوبوسی هم که الان سوارشم هم مناظر زیبا و جذابی وجود داره، ولی حسی هست که میگه مرغ همسایه غازه! :)

 

نمی دونم، شاید باید بیشتر بهش فکر کنم. ولی چیزی که مشخصه اینه که زودتر باید تصمیم بگیرم، با گذشت زمان هزینه تغییر مسیر بیشتر میشه و از اون طرف هم تصمیم جدی نداشتن برای ادامه مسیر فعلی فقط باعث کندی و کسالت خواهد بود.

 

پافشاری و رفتن به جلو در مسیری که توش هستم یا صرف انرژی و زمان و تغییر اتوبوس؟

 

 

 


توضیح اول: این پست مربوط به چند روز قبل است ولی به دلیل مشغله های پیش آمده با کمی تاخیر منتشر می شود.

 

توضیح دوم: این پست نظر من است و شما می توانید با آن موافق نباشید.

 

 

فکر می کنم امروز نتایج کنکور دکتری اعلام شده باشد، در اینستاگرام چند استوری دیدم که از زوایای مختلف از صفحه اعلام نتایج عکس گرفته و به جهانیان اعلام کردند که قرار است در چند سال آینده به جمع دکترهای مملکت اضافه شوند.

مثل بسیاری از مسایل دیگر در فرهنگ ما دکترا خواندن هم به نوعی یک فعالیت ارزشمند به حساب می آید و اگر شما دکترا بخوانید کسی از شما نمی پرسد که چه شد که خواندی؟ تحسینتان هم می کنند.
اگر دانشجو یا فارغ التحصیل ارشد باشید و از شما بپرسند که قصد ادامه تحصیل داری یا نه و بگویی نه قصدی ندارم ممکن است بگویند حالا اشکالی ندارد، برای دکترا دیر نمی شود، در 50 سالگی هم می شود خواند! 
این را به من گفته اند ها :)

با تمام احترامی که برای دوستانم که در دانشگاه فعالیت می کنند قائلم، به نظر من واقعیت چیز دیگری است.

حداقل در رشته خودم سیستم آموزشی کشورمان به اندازه کافی از دکترها و دکتر نماها پر شده است و صنعت نیز (چه بخش دولتی و چه خصوصی) احتیاج چندانی به این افراد ندارد.

 

با این وجود اولویت های افراد در تصمیم گیری متفاوت است و من به تصمیم این دوستان احترام می گذارم ولی امیدوارم دکترهای آینده کشورم به جای تبدیل شدن به دستگاه تولید مقاله های بی مصرف و حل شدن در این سیستم معیوب، برای جامعه ارزش تولید کنند و یا حداقل مسیر تولید ارزش را هموارتر سازند.


همیشه که قرار نیست از معماری و ساختمان بنویسم، امروز در سایت نشنال جئوگرافیک عکسی را دیدم که جالب بود برایم و تصمیم گرفتم بازنشرش کنم. در این تصویر فیل هایی را می بینیم که بدون مقصد خاصی و آزادانه در یک پارک ملی در کشور کنیا پرسه می زنند. 

 

شاید گاهی اوقات که از تکاپو خسته شده ایم بهتر باشد تا انرژی بیهوده مصرف نکنیم و آزادانه در حوالی خودمان پرسه بزنیم.

 

 

فیل ها

 

عکس گرفته شده توسط: Giordano Mazzolini، برای مشاهده عکس های بیشتری از او بر روی اسمش کلیک کنید.


چند روزی است که کتاب کم عمق ها را دست گرفته ام.

 

موضوع اصلی کتاب بررسی تاثیر اینترنت و فضای دیجیتال بر مغز ماست. قبل تر از این از نظریات افراد مختلفی در مورد تاثیر تکنولوژی های جدید بر نحوه تفکر انسان را شنیده بودم و این کتاب را در ادامه آن مطالعه می کنم. در دنیایی که خواه یا ناخواه زندگیمان آمیخته با اینترنت است مطالعه چنین کتابی که می تواند باعث استفاده آگاهانه تر ما از ابزارهای جدید شود بسیار ارزشمند است.

 

مترجم کتاب امیر سپهرام است و نشر مازیار آن را منتشر کرده است. از طریق این لینک می توانید کتاب را تهیه کنید.

 

کتاب کم عمق ها

 

در ادامه مطلب قسمتی از مقدمه مترجم را با هم میخوانیم: 

ادامه مطلب

الان که به این وبلاگ نگاه می کنم می بینم که در سال گذشته آن طور که باید پیش نرفته ام، نه این که تنبلی کرده باشم و یا وقتم را هدر داده باشم بلکه تعداد فعالیت های مختلف مانع آن شد تا آن طور که باید در زمینه های مورد نظرم فعالیت کنم. به قول یکی از دوستان،  من در چندین جبهه در حال جنگ هستم! 

 

عمیقا معتقدم که هر پدیده و رویدادی حاصل یک روند است و روندها در طول زمان شکل می گیرند و آینده را می سازند، به همین دلیل فکر می کنم در سال جدید اتفاق عجیب و غریبی نخواهد افتاد ولی امیدوارم بتوانم روند زندگی ام را به سمت مورد نظرم هدایت کنم. 

برای این کار اولین کاری که می کنم "هرس کردن خودم است."

 

 

همه زوائد را حذف می کنم، گوشی ام را خلوت می کنم، کتابخانه ام را خلوت می کنم، حساسیتی برای حذف کردن فایل هایی که شاید سال هاست با آن ها کاری نداشته ام و فقط به دلیل این که روزی به دردم خواهد خورد نخواهم داشت، در "نه" گفتن به پیشنهاد ها و درخواست های دیگران راحت تر هستم و امیدوارم که بتوانم بر روی زمینه های واقعا مورد نیازم متمرکز شوم و توجهم را مدیریت کنم.

 

سال گذشته همین موقع به لطف محمدرضا شعبانعلی عزیز برای دوازده ماه آینده خودم ت گذاری هایی را انجام دادم، در تحقق آن کاملا موفق نبودم ولی وجود آن ها نیز خالی از لطف نبود، حداقل فایده آن این بود که امسال با دید بهتری به دوازده ماه آینده نگاه می کنم.

 

پس پیش به سوی روزهای آتی و "هرس کردن" :)


معمار

.

.

.

من بارها این کلمات را در گوگل جستجو کرده ­ام و طبق معمول به یک متن مشخص رسیده­ ام که در تمام سایت­های فارسی زبان کپی شده ­اند و به صورت کلی به فعالیت های حرفه معماری پرداخته­ است، ولی هیچوقت به صورت جزیی مطلب خوبی در این باره به زبان فارسی پیدا نکردم، تا این که این پست را خواندم و برایم بسیار جالب و مفید بود. فکر کردم شاید برای دیگران هم جالب باشد تا بدانند که واقعا یک شاغل در حرفه معماری ممکن است به چه کاری مشغول باشد به همین خاطر تصمیم گرفتم تا آن مطلب را ترجمه و منتشر کنم البته این مطلب نوشته یک معمار اهل آمریکاست و ممکن است برای کشور ما کاملا صادق نباشد همچنین در این مطلب تعداد کمی از وظایف محوله به معماران با جزییات توضیح داده­ شده­اند و ممکن است کسی را پیدا کنید که حرفه­اش معماری باشد ولی کار دیگری (به غیر از موارد زیر) را انجام دهد. با همه این تفاسیر خواندن این مطلب خالی از لطف نیست:

"یک روز آلیس به چند راهی در جاده رسید و گربه­ای را روی درخت دید. او از گربه پرسید از کدام راه باید بروم؟ و پاسخ شنید که کجا می­خواهی بروی؟ آلیس جواب داد که نمی ­دانم! گربه گفت: پس مهم نیست از کدام مسیر بروی!"

-          آلیس در سرزمین عجایب نوشته لوییس کارول

مسیر

ادامه مطلب

بهداشت، ایمنی و محیط زیست

 

 

چند روزی می شد که مسئول ایمنی و بهداشت کارگاه جناب مهندس خیری مرتب به من می گفت که مهندس باید در دوره ایمنی شرکت کنی. و خب چون دوره ها معمولا وقت گیر هستند و حوصله سَر بَر هر بار به بهانه ای از خجالتش در می آمدم و راه خودم را می رفتم، تا این که یک روز بالاخره گفت مهندس امروز حتما بیا کانکس من برای دوره ایمنی، پرسیدم چقد طول می کشد گفت حدود نیم ساعت، خلاصه قبول کردم و رفتم. همین که نشستم چند برگ فرم شرکت در دوره ایمنی گذاشت روی میز و گفت تا شروع می کنیم این ها را امضا کن. من مشغول شدم به امضا کردن و جناب خیری شروع کرد به ارائه دوره ایمنی به بنده، در ادامه کلماتش رو واژه به واژه برای شما نقل می کنم:

مهندس خیری: "به نام خدا، دوره ایمنی رو شروع می کنیم، البته برای این دوره نیاز به ویدئو پروژکتور هست و از اونجایی که امکانات ما این جا کمه نمی تونیم اون طور که باید مطالب رو منتقل کنیم فقط مهندس حواست باشه توی کارگاه حتما از کفش و کلاه ایمنی استفاده کنی. "  

 

 

[سُـــــــکـــــــوت ]

 

من (در حالی که هنوز چند تا امضا از برگه ها باقی مونده بود سرم را بالا آوردم و پرسیدم): "همین؟!!"

مهندس خیری: "بله، فقط اون فرم ها رو امضا کن که برای بایگانی احتیاج داریم."

 

و نهایتاً بعد از گذراندن دوره ایمنی پنج دقیقه ای و امضا کردن چند برگه که در آن ها متعهد شده بودم که دوره ایمنی را گذرانده ام و مم هستم تمام موارد ایمنی در کارگاه را رعایت کنم و عواقب پیشامد های احتمالی بر عهده خودم است از کانکس جناب مهندس خیری خارج شدم.

 

پی نوشت: کلاه زردی که در عکس مشاهده می کنید هدیه ی زیباییست که از عزیزی گرفته ام و خیلی به آن علاقه دارم :)


پس از اتفاقات اخیر و حجم فشار مدیا روی مغزم تصمیم گرفتم با اینستاگرام خداحافظی کنم. چند سال قبل هم این برخورد رو با فیسبوک داشتم.

 

تو این چند روز گوش کردن به یک پادکست خوب رو جایگزین چک کردن بیمارگونه اینستاگرام کردم. اگر تا حالا به رادیو دال گوش ندادید توصیه می کنم حتما حداقل یک قسمت هم شده بهش گوش بدین. 

 

در آینده سعی می کنم گزارش رهایی (!) از اینستاگرام و حال و هوای مغز آروم و خالی از فشارهای این شبکه اجتماعی رو اینجا بنویسم.

 


داریوش این طور گفته: "دنیای این روزای من، هم قد تنپوشم شده، ."

 

ولی واقعیت برای من جور دیگری است. دنیای این روزهای من خیلی بزرگ تر از تنپوشم است. حتی با وجود این حجم از ابهام و تاریکی.

 

چند سال قبل کل وبلاگ عزیزی رو که سال ها در اون نوشته بود رو خوندم، الان به یاد دنیای اون روزهای اون هستم، روزهایی مربوط به حدود 15 سال قبل، از دور پیگیر دنیای این روزهای ایشون هم هستم.

 

امیدوارم چند سال بعد که به یاد این روزها افتادم به این فکر کنم که "پسر عجب مسیر پر پیچ و خمی رو طی کردیم!"


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

اقیانوس پنهان golkhanehirani فروش ورق اهن شيرواني رنگي گالوانيزه کرکره اي سياه ميل و ميليمت Holly فایل کده وکيل حقوقي Nikki Brian خرید کتاب